August 02, 2015

آقای ف م سخن، بس است دیگر

ـ به نظر من (که البته احتمال اشتباه هم هست) مقاله دوست نادیده ام، هر چند به طنز نوشته شده، عکس العملی است در مقآبل انتقاداتی که بر نوشته های قبلیشان وارد شده بود و ایشان را به سلطنت طلبی متهم کرده بودند. من بیشتراز ده سال است که مقالاتشان را میخوانم (در واقع هر چه از ایشان تا حالا منتشر شده را خوانده ام) و اتهام سلطنت طلبی به ایشان اصلا نمیچسبد، ولی کاملا مشخص است که دگم هایی که در مورد شاه و فرح و عملکرد آنها داشته اند تا حد بسیاری آب شده است. یادم می آید که در یکی از کشکول های خود فرح را به باد انتقاد گرفته بودند که چرا از شاه به عنوان همسری خوب یاد کرده است و خوب است که یادداشت های علم را در باره گردشهای شاه بخواند. در حالیکه در بین دمکراتها و لیبرالها، چنین مسائلی در حیطه مسائل خصوصی زن و شوهرهاست و تنها دو طرف حق قضاوت در این زمینه را دارند، به غیر از محافظه کاران (چه جمهوری خواه آمریکا و چه اصولگرایان ایرانی) که یقه درانیها میکنند ولی چون به خلوت می روند آن کار دیگر میکنند                                  ـ شما آمدید بین دو گروه مطلق گرا (ساواک یک طرف و گروههای چریکی) که هردو در طول حیاتشان جنایات و خدماتی را مرتکب شده اند به طور غیر مستقیم جانب گروههای چریکی را گرفتید، چرا؟
ـ آقای مدنی بارها گفتند که شاه اگر آزادی میداد ما هیچوقت دست به اسلحه نمی بردیم. در حالیکه حقایق (فکتهای) تاریخی خلاف آنرا ثابت میکند. چریکهای فدایی خلق  با گروه بریگارد سرخ ایتالیا وبه ویژه گروه بادرماینهوف آلمان  روابط نزدیکی داشتند. شما خود نیز میدانید که این گروهها در کشورهای دمکرات عملیات تروریستی انجام میدادند. حقیقت تاریخی دیگر انتقاد چریکها از احزاب کمونیستی اروپا ی غربی و رویزیونیست خواندن آنها بود که چرا به جای سازماندهی انقلاب سرخ به روش پارلمانتاریستی رو آورده اند. دوستان چریک و مجاهد، یکی جامعه بی طبقه توحیدی میخواست و یکی هم دیکتاتوری پرولتاریا و هر دو هم با جنگ مسلحانه. ادعای آقای مدنی یک دروغ کامل بیش نبود. حقیقت تاریخی دیگر هم از زبان مهدی فتا پور نقل شده است در مصاحبه ای در بی بی سی. او گفت که زمانی که در زندان بود یک روز باز جویش به او گفت که آقای فتا پور ما میخواهیم شما را آزاد کنیم. بروید بیرون و کار سیاسی کنید. فتا پور میگوید از زندان اومدیم بیرون و توی میدون انقلاب دیدیم که روزنامه ها نوشتنه اند که جمشید آموزگار به نخست وزیری انتخاب شد. فتاپور میگوید:" ما گفتیم با اینها میخواهند تغییر ایجاد کنند و از ما تقاضای کار سیاسی دارند." بله آقای سخن، آقایان انتظار داشتند که شاه سریعا اعلام حکومت کارگری و آقای نگهدار را به عنوان نخست وزیر انتخاب کند.
ـ از کشتن عبدالله پنجه شاهی که چقدر برای او ما سالگرد شهادت بوسیله ساواک جنایتکار گرفتیم و شریف واقفی ویا آن رییس بانک (نشید، که همه جا هم پر کردند ساواکی بوده) و آن سرباز وظیفه دیگر چیزی نگوییم بهتر است. 
ـ به نظر من کسانی که ساواک را میخواهند تطهیر کنند، بهتر است دست از این کار بردارند. خشونتی که ساواک بکار میبرد به خصوص وقتی که چریکها دستگیر میشدند، به هیچ وجه قابل دفاع نیست حتی تحت عنوان اعتراف گیری. با اسیر باید رفتار انسانی کرد حتی دشمن خونی. ولی دقت کنید، شما انتظاری را از شاه داشتید که از آدم فرزانه ای مثل ماندلا میشد داشت.
ـ برای من عملکرد کلی افراد بسیار مهم است. به همانگونه که تاریخ در مورد امیر کبیر، حتی با قتل عام بیش از پنج هزار از بهاییان هنوز مثبت نظر میدهد، در مورد شاه و عملکرد سلطنت هم باید منصف بود.
ـ من خودم در خانواده ام، برادر بزرگم، به دلیل داشتن کتانهای مادر و خرمگس بازداشت شده بود و تحت شکنجه (شلاق) و ضرب و شتم به مدت شش ماه قرار گرفت. هر چند کتابها در خانه او پیدا نشد ولی دوستانش که جزو هواداران چریکهای فدایی بودند (خودش هم بود)، زیر شکنجه اسم او را هم داده بودند.
ـبه گفته دکترعباس میلانی، شاه چندین بار در مقاطع مختلف برای جبهه ملی پیغام فرستاد که خودش یک سوسیال دمکرات است و از آنها خواست که بیایند و به او کمک کنند اما آنها هر بار رد کردند ولی دعوت خمینی را نه.
ـما قربانی نداشتن روشنفکر به معنای واقعی آن شدیم. در مذهبی ها، شریعتی شان در دختری که در هیجده سالگی مرد آنقدر کمالات و دانش دید که برایش کتاب نوشت فاطمه فاطمه است. و آن دیگری، آل احمد که از کمونیزم به اسلام رسید، وقتی به او گفتند صمد غرق شده و بوسیله ساواک کشته نشده است، گفت برای ما استفاده اش بیشتر است اگر بگوییم ساواک کشته است. در کمونیستهایش هم که امیر پرویز پویان و احمدزاده هارا نابغه ای خواندند غافل از اینکه اینان همچنان رسوبات مذهبی در ذهنشان مانده بود. خنده دار نیست برای شما که کمونیستها که به زندگی بعد از مرگ اعتقاد ندارند هم کشته شدگان خود را شهید میخواندند. یعنی که زنده اند و شاهد. همان رسوبات مذهبی که عرض کردم.
ــ آقای سخن، بس است دیگر. لطفا این لجن را دیگر به هم نزنید. ما قربانی کینه و نفرت گروههای سیاسی ما نسبت به سلطنت و نفرت شاه از سیاسیون ما شدیم.
ـ روزانه صدها کودک در ایران مورد تجاوز قرار میگیرند. اینان فردای آینده، اگر ایدز آنان را از پا درنیاورده باشد، بدلیل صدمات روحی وارده بر آنان، انسانهای طبیعی نخواهند بود. خشونت وارده بر آنان، ایشان را تبدیل به موجوداتی خشن و بیرحم خواهد نمود. صدها زن و دختر، هر روز به بهانه های مختلف به وسیله نیروهای بسیج دستمالی میشوند، عده ای همم مانند زهرا بنی یعقوب در بازداشتگاه مورد تجاوز قرار گرفته و کشته میشوند. پسران ما در کهریزک ها مورد تجاوز و قتل و یا در زندانها مورد شکنجه و قتل (ستار بهشتی) واقع میشوند.
بس است آقای سخن. جامعه ما در حال فروپاشی است. به داد کودکانمان برسید. به داد زنان و دختران و مردان در بند مان برسیم. چه رژیم بدی بود آن رژیم که باید علیه اش اسلحه بدست گرفت و چه گل و بلبل است این رژیم که اصلا صحبت از اسلحه، اه اه. ولی به داد این جامعه در حال فروپاشی برسید. بس کنید جناب سخن، لطفا از خیر قسمت دوم بگذرید، به داد این جامعه در حال فروپاشی، به داد کودکان و روسپیانش برسید، بس کنید این طنزهای بیهوده را.
در پاسخ به مقاله مصاحبه اختصاصی خودنویس با رهبر عملیات وزارت اطلاعات (۱) در سایت خودنویس