May 29, 2006


SEE THIS VIDEO

بدهی خارجی ايران از مرز 24 ميليارد دلار گذشت

مصاحبه رويا طلوعي با ديلي تلگراف
تهديد به آتش زدن بچه ها جلوي چشم مادر
فيليپ شرول از واشنگتن
۸ خرداد ۱۳۸۵
خلاصه:
يکي از زنان فعال طرفدار دموکراسي که سال گذشته به اتهامات واهي محکوم و زنداني شد، افشا کرد که ماموران حکومت چگونه به زنان زنداني تجاوزمي کنند.
-->
يکي از زنان فعال طرفدار دموکراسي که سال گذشته به اتهامات واهي محکوم و زنداني شد، افشا کرد که ماموران حکومت چگونه به زنان زنداني تجاوزمي کنند.
رويا طلوعي، 40 ساله، هنگامي که از امضا کردن ورقه اعترافاتي که بزور از او گرفته بودند، سر باز زد، مورد ضرب و شتم و تجاوز ماموران وزارت اطلاعات قرار گرفت. زماني که او را تهديد کردند که دو فرزندش را در مقابل چشمانش آتش مي زنند، قبول کرد که نامش را پاي ورقه بنويسد.
کلمات رکيک مردي که به او حمله کرد، شايد به اندازه آزار جسماني اين حمله وحشتناک بود. طلوعي، هفته گذشته در مصاحبه با ساندي تلگراف در واشنگتن گفت: "وقتي از آن مرد پرسيدم چطور مي تواني اين بلا را به سر من بياوري، او گفت که فقط به دو چيز اعتقاد دارد، اسلام و حکم روحانيون. اما من مي دانم که هيچ ديني نمي تواند کاري که آنها با من و زنان ديگر انجام دادند را توجيه کند. دين براي اين آدم ها فقط وسيله اي براي استعمار و سوءاستفاده است. اين حکومتي است که با زنان، رژيم هاي ديگر، قوميت هاي ديگر و با هر کسي که نظري مخالف داشته باشد، مخالف است."
اظهارات خانم طلوعي درباره سختي هايي که کشيده است، برگزارش اخير مخالفان حکومت که مي گويند ماموران وزارت اطلاعات به زنان زنداني تجاوز مي کنند و با اين روش از آنها اعتراف مي گيرند و قبل از اعدام به دختران جوان تجاوز مي کنند تا به عنوان باکره به بهشت وارد نشوند، تاييد مي کند.
تعداد کمي از زنان دنياي اسلام حاضر مي شوند حتي در ميان خودشان درباره اين موضوع صحبت کنند، اما خانم طلوعي مي گويد که حکومت بارها زنان زنداني را مورد تجاوز جنسي قرار داده است. او وقتي درباره تجربه زندانش صحبت مي کند، صدايش به نجوا تبديل مي شود و بغض گلويش را مي گيرد، اميدوار است که نيما، پسر شش ساله اش که در رستوران هتل پيتزا مي خورد، ناراحت نشود. اما نيما سعي مي کند او را دلداري بدهد. او با لحني غمزده مي گويد: "خوشم نمي آيد مامان از زندان حرف بزند. گريه اش مي گيرد." خانم طلوعي که انجمني از زنان در کردستان ايران تشکيل داد و مجله اي ماهانه منتشر مي کرد که تابستان سال گذشته توقيف شد و ماه اوت سال گذشته به دليل شرکت در تظاهرات ضد رژيم در شهر سنندج که به تمام مناطق کرد نشين سرايت کرد، بازداشت شد.
رويا طلوعي درباره نحوه بازداشتش مي گويد: "چهار مرد و سه زن مسلح شبانه به خانه ام حمله کردند و من را با خودشان بردند. بچه هايم گريه مي کردند. تمام شب بازجو هاي مختلف از من بازجويي کردند و بعد من را به زندان انفرادي انداختند." او را با يک پتو و يک ليوان که براي ادرار هم از آن استفاده مي کرد، در زندان مخوف وزارت اطلاعات در سلول انفرادي زنداني کردند.
شش شب پيا پي در زير زمين زندان از او بازجويي شد و بازجو ها از او مي خواستند که اعتراف کند که تظاهرات را او بر پا کرده و از روي فهرستي که جلويش گذاشته بودند، هويت همکارانش را در اين توطئه فاش کند.
"وقتي از انجام کاري که خواسته بودند سر باز زدم، به من سيلي زدند. اما بعد از شش شب، روش عوض شد. من را با دو مرد در يک اتاق تاريک کوچک تنها گذاشتند. يکي از آنها که خودش را اميري معرفي کرد، معاون دادستان بود. مرد ديگري بسيار بد دهن بود و حرف هاي رکيک مي زد. آنها پشت سر هم به من سيلي زدند. بقيه شب کاري با من کردند هيچ زني هرگز نبايد تجربه اش بکند. اميري گفت که من تو را به دار مي زنم، اما قبل از آن، بلايي به سرت مي آورم که ديگر هيچ زني جرات کند، دهنش را اينجا باز کند." بعد به او تجاوز کرد.
وقتي او از اميري مي پرسيد که چطور مي تواند دست به چنين کاري بزند؟ اميري به او مي گفت که فقط اسلام و حکم روحانيون براي او اهميت دارد. حمله آنها باعث کبودي و خونريزي اش شده بود، اما او همچنان از امضاي ورقه سر باز مي زد. او در مقابل از حمله کننده خشنش مي خواست که با يک وکيل ملاقات کند و با فعالان بين المللي حقوق بشر گفتگو کند.
شب بعد، به دليل اينکه هنوز خون ريزي مي کرد و به اصطلاح "نجس" شده بود، مورد آزار جنسي قرار نگرفت. در عوض به او گفتند که فرزندانش را در مقابل چشمانش آتش مي زنند.
عاقبت در هم مي شکند. خانم طلوعي مي گويد: "خودم را به پاهاي اميري انداختم و التماس کردم به بچه هايم آسيب نرساند. گفتم که هر کاري که بخواهند انجام مي دهم و هر چيزي را که بخواهند، امضا مي کنم." او اعتراف مي کند که با مصاحبه کردن با رسانه هاي بيگانه و رهبري تظاهرات، عليه رژيم توطئه کرده است، اما مي گويد که همدستي نداشته است.
بعد از گذراندن چند شب ديگر در انفرادي، به زندان عمومي زنان منتقل مي شود و در آنجا با زخم هاي چرکين ساير زنداني ها که بر اثر ضربات شلاق بوجود آمده بود، مواجه مي شود.
او در حالي که سعي مي کرد شان و شايستگي اش را حفظ کند، به زنان ديگر درباره اصول اوليه حقوق بشر آموزش هايي داد و کمک کرد تا براي اولين بار وسايل کمک هاي اوليه براي آنها تهيه بشود. او مي گويد: "يک احساس رفاقت خوب بين مان شکل گرفته بود."
خانم طلوعي بعد از تحمل 66 روز زندان، با قرار وثيقه آزاد شد و او دليل آزاديش را چنين توضيح مي دهد: "چون رژيم به آنچه که مي خواست، رسيده بود." اما او همچنان براي جان فرزندانش احساس خطر مي کرد، به همين دليل تصميم به فرار مي گيرد. ابتدا او و نيما به ترکيه مي روند و دختر چهارده ساله اش شيما هم از طريق قاچاق، به آنها مي پيوندد.
گروهي از مخالفان رژيم به نام اتحاديه زنان ايران، از ترس دسترسي ماموران حکومت که گفته مي شد پناهندگان را به قتل مي رسانند، به آنها کمک مي کنند تا ماه گذشته به آمريکا بروند.
خانم طلوعي پناهندگي سياسي گرفته و منتظر است تا مبارزه اش را با تهران آغاز کند. اقوامش هنوز در ايران زندگي مي کنند و به دلايل امنيتي از گفتن جزئيات خودداري مي کند اما مي گويد که خانواده اش براي او دعاي خير کرده اند تا بتواند حرف هايش را با وجود عواقب احتمالي آن آزادانه بگويد.
توجه جهاني روي مسائل اتمي ايران و رئيس جمهور تندرو اش که در زماني که او در زندان بسر مي برد روي کار آمد، معطوف شده است. اما خانم طلوعي معتقد است که تغيير زيادي در ايران صورت نگرفته است. او مي گويد: "بعضي وقت ها به نظر مي رسد که حکومت بهتر شده است و بعضي وقت ها به نظر بدتر مي آيد، اما مردم ايران همچنان عذاب مي کشند."
منبع: مجله اينترنتي تلگراف28 مي 2006


بی لیاقتی پشت بی لیاقتی
علی افشاری - محسن سازگارا - اکبر عطری
• در جمهوری اسلامی معلوم نیست رهبری چه نوع اشتباهی باید مرتکب شود تا مشمول حکم عدم لیاقت گردد! و از کار خود برکنار شود؟ در هفته ای که گذشت سه بی لیاقتی از سوی رهبری و عوامل تحت امرش منجر به سه حادثه بحرانی گردید که یکی از آنها در ابعادی بزرگ و خون آلود ملتی را به عزا نشاند ...
اخبار روز: http://www.iran-chabar.de/يکشنبه ۷ خرداد ۱٣٨۵ - ۲٨ می ۲۰۰۶
به نام خدا
در جمهوری اسلامی معلوم نیست رهبری چه نوع اشتباهی باید مرتکب شود تا مشمول حکم عدم لیاقت گردد! و از کار خود برکنار شود؟ در هفته ای که گذشت سه بی لیاقتی از سوی رهبری و عوامل تحت امرش منجر به سه حادثه بحرانی گردید که یکی از آنها در ابعادی بزرگ و خون آلود ملتی را به عزا نشاند. نخستین بی لیاقتی در دانشگاه امیر کبیر توسط عوامل امنیتی و نمایندگی رهبری شکل گرفت. اینان با اخلال در روند برگزاری انتخابات انجمن اسلامی منتخب دانشجویان و تمهید مقدمات برای مراسم نمایشی دفن شهدا در دانشگاه که در واقع سوء استفاده آشکار از شهداء برای سرکوب دانشجویان و توهین به تمامی شهداء و خانواده های گرامی آنان است، اعتراضات دانشجویان را بر انگیختند. تظاهرات دانشجویان حسب معمول با نمایش قدرت بسیج و تهدید آنان مواجه شد. اما اتحاد و یکپارچگی و واکنش محکم دانشجویان آنها را متواری ساخت. آنگاه دانشجویان به عنوان اعتراض دفتر نهاد نمایندگی رهبری را تسخیر کردند و خواهان پاسخگویی مقامات و بخصوص شخص رهبری برای توهین به حریم دانشجو و دانشگاه شدند. این حرکت دانشجویان بلافاصله با عقب نشینی مقامات مواجه شد و از خیر آن مراسم توهین آمیز دفن شهدا هم گذشتند.رهبری باید پاسخگوی اصلی می بود که پاسخی نداشت و نداد . حادثه دوم به دانشگاه تهران بر می گردد. در این دانشگاه که فردی روحانی و غیردانشگاهی به ریاست منصوب شده تا بیش از پیش استقلال دانشگاه را فدای خواسته های نیروهای امنیتی بکند، ۹ نفر از اساتید با سابقه و بعضا مخالف وضع موجود را در دانشکده حقوق و علوم سیاسی به بهانه بازنشستگی از کار برکنار کردند. این عمل بلافاصله با اعتراض دانشجویان مواجه شد و وقتی دامنه این اعتراضات به کوی دانشگاه تهران کشید، حسب معمول نیروهای پیراهن شخصی و گروه های سرکوب گر شبه فاشیستی که مستقیما زیر نظر رهبر هدایت می شوند به تجمع دانشجویان حمله کردند، نزدیک بود که دوباره حمله آنان فاحعه ۱٨ تیر را تکرار کند اما این بار مقاومت سازمان دهی شده دانشجویان، لباس شخصی ها را وادار به فرار کرد. حاصل این رویارویی ده ها زخمی و کشته در کوی دانشگاه تهران بود. شعار های دانشجویان علیه رهبری زبان حال ملتی بود که جانش از زور گویی عوامل حکومت به ستوه رسیده و راه صلح آمیز برای انتقاد و اعتراض قانونی و عزل حاکمان بخصوص شخص رهبری را ندارد . اما حادثه سوم به لحاظ بزرگی و ابعاد در تمامی تاریخ جمهوری اسلامی کم سابقه است. وقتی کاریکاتوری توهین آمیز نسبت به هموطنان ترک زبان در روزنامه دولتی ایران به چاپ رسید. ابتدا با اعتراض گسنرده دانشجویان ترک در دانشگاه های سراسر کشور مواجه شد و آنگاه به تدریج تمامی شهرهای بزرگ و کوچک استان های زنجان و آذربایجان شرقی، آذربایجان غربی و اردبیل و پاره ای از نقاط دیگر کشور به این اعتراض پیوستند. پاسخ مناسب به این اعتراضات، استعفای وزیر ارشاد و عذرخواهی رئیس جمهور به عنوان رئیس دولت از مردم ترک زبان کشور بود. اما بلافاصله عوامل رهبری بحران را گسترش دادند. رهبری و عواملش دوباره تصمیم داشتند که سیاست مشت آهنین را تکرار کنند. رهبر معتقد است نباید به مردم رو داد چون در این صورت خواسته های بعدی را مطرح می کنند لابد انتهای خواست معقول و منطقی عزل و استعفای رهبری است. لذا تصمیم به سرکوب و چنگ و دندان نشان دادن به ملت گرفت. غافل از آنکه وقتی این مشت آهنین بر سندان پولادین یک ملت کوبیده شود، تو خالی از آب در می آید. ابتدا کاریکاتوریست بی گناه و یک روزنامه نگار بخت برگشته بازداشت شدند. آنگاه به مقابله و سرکوب ملت پرداختند. این کار بی خردانه در نقده به خون کشیده شد و ۱٣ نفر از مردم جان باختند. در سیستان و بلوچستان و کرمان گزارشها از کشته شدن و زخمی شدن ده ها نفر و بازداشت جمع کثیری حکایت می کنند. حسب معمول سانسور رادیو و تلویزیون و روزنامه ها و رسانه های خبری از اطلاع رسانی مردم جلوگیری می کنند. همان روش قدیمی استفاده از گروهی لباس شخصی و مزدور حکومتی برای سرکوب مردم در اینجا هم به کار گرفته شد. اما این بار با مقابله مردم، لباس شخصی ها مجبور به فرار شدند، ماشین تبلیغاتی رهبری شروع به اتهام زنی به مردم ترک زبان کرده و جالب تر آنکه در شرایطی دم از ملی بودن و تمامیت ارضی کشور می زند که نه رهبری و نه هیچ یک از دست اندر کاران حکومت تاکنون نشان نداده اند دلی در گرو ایران و ایرانیت دارند بخصوص رهبری که با سیاست نگاه به شرق که به وزارت خارجه ابلاغ کرده، نشان داده به چه راحتی دریای خزر را دو دستی تقدیم روسها می کند. او حاضر است برای حفظ خود با دادن امتیازات متعدد به روس ها و افراشتن پرچم آنها بر سر در حکومت و بیت خودش خود را تحت الحمایه یک قدرت خارجی قرار دهد. وقتی حکومتی با ملت خودش قهر می کند و رو در روی آنها می ایستد، چاره ای جز تکیه به اجنبی نخواهد داشت . حکایت اعتراض مردم ترک زبان کشور در واقع درد مشترک کردها، بلوچ ها، ترکمن ها و بالاخره تمامی فارس های کشور است. مردم ناراضی و خسته هستند، خسته از توهین های روزانه به شعور و عقلشان، خسته از بیکاری و گرسنگی، خسته از سرکوب و اختناق، خسته از تجاوز به حریم زندگیشان و دهها نارضایتی دیگر . مسئله قومیت ها یکی از مهمترین مسائل امروز جامعه ایران است و دستیابی به حقوق اقوام مختلف در چهارچوب خانواده بزرگ ملت ایران از اولویت های مهم جنبش اجتماعی مردم ایران است. شکل گیری ساختار دموکراتیک و غیرمتمرکز مناسب ترین راهکاری است که به ناملایمات موجود در حوزه قومیت ها پایان می دهد . ۱۷ سال است که آقای خامنه ای غرق در اوهام خودش مشغول جنگ با دشمن خیالی جهانی است. هر مخالف و ناراضی را با مارک و اتهام جاسوسی و مزدور خارجی دستگیر و سرکوب می کند. حتی اگر کسی نظری غیر از او داشته باشد هم با همین اتهام مواجه می شود. این مالیخولیای "دشمن بازی" تبدیل به بیماری مفرط و پارانوئیایی شده که در تاریخ ایران به بیماری شاهان معروف است. او به زمین و زمان مشکوک است. پشت هر نوشته و کتاب و نمایشنامه و سخنرانی و اعتراضی دست دشمن عجیب و غریبی که ساخته و پرداخته ذهن بیمار او ست، می بیند. و البته هزینه این بیماری را نیز ملت ایران با دستگیری، زندان، شکنجه و کشتار می پردازد. نادر شاه در اواخر عمرش همین بیماری را گرفته بود و دمار از روزگار ملت ایران در آورد تا جایی که بالاخره سردارانش او را کشتند و ملت نفس راحتی کشید. به همین دلیل مقام رهبری ما از این ترس فرماندهان قشون را دائما تعویض می کند. غافل از آنکه از دست سرنوشت نمی تواند فرار کند. و آنچه در حق مردم بدی کرده گریبانش را خواهد گرقت. محمد رضا شاه پهلوی در آبان سال ۵۷ وقتی که از اعتراضات مردم مستاصل شده بود به سراغ مخالفین خودش رقت و از آنها پرسید که چرا وضع اینجوری شده و از آنها کمک خواست. معروف است که وقتی از دکتر امینی پرسید که چرا مردم علیه او شعار می دهند. او پاسخ جالبی داد و گفت "اعلیحضرت یک عمر به این مردم دهن کجی کردند حالا مردم به شما دارند دهن کجی می کنند". مقام رهبری ۱۷ سال است چشمش را بر خواسته های مردم بسته و گوشش را گرفته تا نشنود و به مردم دهن کجی می کند. ماشین سرکوبی درست کرده تا هر صدای مخالفی را خاموش کند. فکر می کند یک تنه به اندازه همه عالم و آدم می فهمد و مردم فقط باید همچون یک گله گوسفند مطیع منتظر رهنمودها و تحلیل های مقام رهبری باشند. گروهی بله قربان گو و کوتوله دور و بر خودش جمع کرده تا هرچه گفت بگویند سمعا و طاعتا. فرمایشات پیامبر گونه کردید و به چشم انجام می دهیم و عده ای را هم بسیج کرده با اتوبوس به این طرف و آن طرف بروند و به نفعش شعار دهند و به مردم جمله کنند. می گویند وقتی اسکندر ایران را فتح کرد و به معلمش ارسطو نامه نوشت که چه صلاح می دانی من تمام مدیران این کشور بزرگ را جمع کنم و یک شبه همه آنان را بکشم و آدم های خودم را در تمام کار های کشور بگمارم تا بتوانم همه امور را در دستان خودم بگیرم. ارسطو به او جواب داد هرگز این کار را نکن چون اولا در تاریخ این ننگ برای تو باقی می ماند که بزرگان یک کشور را کشتی و ثانیا وقتی این کار را کردی ناچار می شوی کارهای بزرگ را به دست آدم های کوچک بدهی و آنگاه آن مملکت خراب و ویران می شود و دیگر کشوری باقی نمی ماند تا تو به ریاستش دلخوش باشی. بدبختی ما اینست که مقام رهبری ما تاریخ نمی خواند و اگر هم بخواند چیزی یاد نمی گیرد چون خود را عقل کل و ده ها بار بهتر از ارسطو می داند ظاهرا او نیازی به نصیحت و شنیدن اندرز دیگران ندارد . باید از مقام رهبری پرسید که آیا این دولت کوتوله و مجلس دست نشانده ای که درست کرده، در مواجهه با این بحران می توانند کار عاقلانه و مدبرانه ای بکنند یا همچون وزیر کشور خون ریز ایشان تنها سیاستی که بلد هستند سرکوب و آدم کشی و زندان هست. شعار او اینست که "هر ایرانی یک زندان داشته باشد". باید از مقام رهبری پرسید که چرا رئیس جمهوری منصوب او که انشاءهای بی سر و ته برای مقامات دنیا می نویسد و در شهرستان های مختلف شوهای تبلیغاتی می گذارد و وعده های صدمن یک غاز می دهد، الان به آذربایجان و شهرهای محنت زده ترک زبان کشور مسافرت نمی کند؟ چرا به نقده نمی رود تا ببیند چگونه مردم را از دم تیغ گذرانده اند؟ چرا بدتر از سلف خود که در بحران های کشور یا ساکت بود یا غایب صدایش در نمی آید؟ به راستی رهبری و رئیس جمهور منتخبش جرات می کنند در همین تهران به یکی از دانشگاه ها بروند و به سئوالات دانشجویان بخصوص دانشجویان ترک زبان پاسخ بدهند. البته به دانشجویان واقعی نه دانشجویان وارداتی که مقام رهبری با اتوبوس از این دانشگاه به آن دانشگاه دنبال خودش می کشید و سالن را از آنها پر می کرد. دانشجویان واقعی هم ناچار می شدند که کارت عضویت آنها در بسیج را به در و دیوار دانشگاه بزنند . اگر در هر کجای دنیای دموکراتیک بود با بی لیاقتی هایی بسیار کمتر از این هم رئیس حکومت استیضاح و ناچار از استعفا می شد. اما متاسفانه به موجب قانون اساسی فعلی کشور، رهبری همچون قمری است که وقتی از مدار زمین خارج شد، کسی به او دسترسی ندارد. یک بار که رهبر شد، کسی نمی تواند او را عزل کند. مجلس خبرگان هم که اسما مسئول این کار است، بدلیل آنکه از فیلتر شورای نگهبان منصوب رهبری رد شده، یک کاسه مطیع و فرمانبردار رهبری و منتطر رهنود های او است. جالب است که این مجلس بی خاصیت تاکنون برای نمونه و لااقل دلخوش کردن مردم، حتی یک سئوال هم از این همه ندانم کاری و خرابکاری رهبری نکرده است. واقعا مگر می شود رهبری که این همه سازمان و تشکیلات مملکت از رادیو و تلویزیون تا سپاه، از ارتش تا نیروی انتطامی از قوه قضائیه تا بنیاد مستضعفان و ده ها سازمان ریز و درشت دیگر مستقیما و به موجب قانون زیر نظر اوست. در طی ۱۷ سال، حتی یک اشتباه هم نکرده باشد؟ واقعا چگونه است این آقایان روحانی که آبروی خودشان را با عضویت در مجلس خبرگان برده اند، حتی زحمت یک سئوال از رهبری را هم تا کنون به خود نداده اند؟ در همین ماجرای سرکوب هم وطنان ترک زبانمان آیا نباید پرسید که چرا حداقل نمایندگان آذربایجان در مجلس خبرگان از رهبری یک سئوال علنی نمی کنند؟ درست است که مجلس خبرگان از وکلای سفارشی و فرمایشی مقام رهبری پر شده است ولی حد اقل از باب انسانیت و آزادگی انسانی هم که شده یک وکیل فرمایشی هم می تواند با هموطنان هم زبانش همدردی کند و بپرسد که آخر چرا؟ این چنین است که رهبری که به موجب قانون اساسی تمام اختیارات مملکت را بدست دارد و به هیچکس هم پاسخگو نیست، وقتی از دایره عدالت و مدیریت سالم و عقلایی خارج می شود، راهی برای عزل او نداریم. تنها چاره کشور فشار بر حکومت از راه اعتراضات مدنی و مسالمت آمیز است تا بتوان در نهایت از طریق یک همه پرسی با نظارت نهادهای بین المللی و بی طرف تکلیف این نظام و رهبری آن را معلوم کرد . حرف و سئوال بسیار است اما لاجرم باید قلم در کشید. طولانی شدن این مطلب یکی به این دلیل است که هر قسمت آن با نظر بخشی از دوستان ما در ایران نوشته شده است که در حال حاضر از ترس جو دستگاه امنیتی رهبری صلاح نمی دانند که اسم خود را زیر این نوشته بگذارند ولی حال که ما سه نفر موقتا خارج از ایران و دور از دسترس بازجویان و امنیتی های قوه قضائیه رهبری هستیم از ما خواسته اند تا حرف دل آنها را بنویسیم و امضا کنیم. والسلام

May 28, 2006


نامه سرگشاده يك اسير جنگی دوران جنگ ايران و عراق
آقای احمدی نژاد!300 هزار مردم جنوب كرمان در نوبت شورش شهری اند
http://www.peiknet.com/

نامه "احمدی يوسف زاده" مدير مسئول نشريه "رودبارزمين" كه خود از اسرای دوران جنگ با عراق بوده، خطاب به رئيس جمهور، كه قرار است در ادامه سفرهای استانی راهی كرمان شود را در زير می خوانيد. اين نامه سرگشاده است و روی برخی سايت های اينترنتی قرار گرفته اما مطبوعات داخل كشور اجازه انتشار آن را نيافته اند!
آنها كه در هر گوشه ايران كه شورش و قيام می شود دست خارجی را دركار می بينند و لابد در شورش مردم خشكسالی زده جنوب كرمان نيز اگر فردا چنين شود، دست خارجی را كشف خواهند كرد، اگر اندك انصافی و هميت ملی داشته باشند، پيش از آنكه تونل اتمی در زير زمين های كرمان حفر كنند، فكری برای مردمی كه روی اين زمين های خشك و تشنه به جان آمده اند می كنند.
بخش هائی از اين نامه درد انگيز را می خوانيد. بخوانيد تا اگر اين هفته و يا هفته ديگر و يا ماه ديگر در كرمان نيز مردم سر به شورش برداشتند بدانيد دلائل و انگيزه های شورش ها چيست

جناب آقای احمدی نژاد، رئيس جمهور محترم

8 سال خشكسالی مستمر در كرمان غم انگيز است. شايد تدبير خشكسالی برای جنابعالی كه می گويند خداوند در حال سخنراني( در سازمان ملل) شما را در هاله ای از نور قرار داد و سران كشورهای اسلامی را انگار دستی غيبی به صندلی های سازمان ملل سفت چسباند و فرصت حتی يكبار مژه زدن را در طول سخنرانی به آنها نداد، چندان كار سختی نباشد.
(موضوع معروف «هاله نور» را از آن جهت روايت كردم كه شما هيچ وقت قاطعانه آن را رد نكرديد و اجازه داديد كه ما آن را باور كنيم و كرديم)
برای حضرتعالی كه در هر سفرهای استانی دهها مصوبه، با هزينه های ميلياردی به جای می گذاريد و سخنگوی دولتتان هم اخيرا بر اجرای آن مصوبات در حد اجرای قانون اساسی تاكيد دارد و قول تحقق وعده ها را می دهد، لزوما نبايد رسيدگی به قربانيان خشكسالی كه عمدتا همان 300هزار نفر كپرنشين هستند گره ای باز نشدنی باشد.
آقای رئيس جمهور!
از تلويزيون جمهوری اسلامی شنيديم كه نامه شما به بوش يكی از نشانه های ظهور حضرت مهدی جانمان فدايش باد است. خواهش می كنيم حتی در اين صورت هم، ما را از رنج خشكسالی نجات دهيد، وام های بلاعوض را زياد كنيد، وام های گذشته شكست خوردگان طبيعت را ببخشائيد، كه از قديم حكما و فقها گفته اند: «المفلس فی امان ا...» در اين صورت اگر حدس صدا و سيما هم درست از كار درنيامد، لااقل شيعيان تشنه لب به نوايی رسيده باشند.
جناب آقای احمدی نژاد!
شما در يكی از سفرهای استانی آرزو كرديد كه نوكر مردم باشيد و كوچه هايشان را جارو كنيد، در سفر ديگری اعلام آمادگی كرديد، كه رئيس اداره آب شهرستان بشويد و در سفری ديگر اعلام كرديد كه خودتان و وزرايتان افتخار می كنيد برای مردم كارگری كنيد. ما، اما همچنين انتظارهای نابجايی كه در شأن رئيس جمهور ايران نيست را از شما نداريم. ما می خواهيم شما مثل يك رئيس جمهور مقتدر، روز آخری كه از كرمان می رويد توی سالن استانداری كرمان در حلقه وزيرانتان بنشينيد و قاطعانه بر دردهای ناشی از خشكسالی، به ويژه در جنوب استان را مرهم بگذاريد و برای آينده هم نسخه ای قابل اطمينان بپيچيد تا دعای كپرنشينان سيصد هزار نفری بدرقه راهتان بشود. فقط جسارتا نسخه ای نپيچيد كه دوای آن در هيچ دواخانه ای يافت نشود، اين مردم كه 8 سال است شكست پشت شكست را تحمل كرده اند، به نسخه ای آنی با شفامندی مداوم نياز دارند و گرنه نوشدارو بعد از مرگ سهراب چه فايده ای دارد؟
شما در نامه به رئيس جمهور آمريكا گفته ايد آموزگار هستيد. نمی دانم هيچ وقت آموزگار دانش آموزی مثل آن كودك كهنوجی بوده ايد كه خانم معلمش رو در رو به من گفت: «سر كلاس درس (بخوانيد داخل كپر) ديدم رنگ از رخساره يكی از بچه ها پريده، هيچ توجهی به درس ندارد و عنقريب است كه غش كند. گفتم حامد حالت خوب نيست؟ معصومانه گفت: نه خانم سرم گيج می ره، گفتم: صبحانه خورده ای؟ آهسته كه ديگران نشنوند گفت: خانم صبحانه كه نخورده ام هيچ ديشب شام هم نخورده ام، چيزی نداشتيم بخوريم!! از توی كيفم يك اسكناس 500 تومانی درآوردم گفتم: برو از مغازه روستا كيك و آبميوه ای بگير بخور بعد بيا بنشين سر كلاس، اما طبع بلند و جنوبی كودك مگراجازه داد كه دست كوچك نيازش را به طرف من دراز كند؟!
شما كه آموزگار بوده ايد، تا به حال چنين دانش آموزانی هم داشته ايد؟! شما در طول دوره آموزگاری تان دانش آموزی داشته ايد، يا ديده ايد، يا حتی شنيده ايد كه مثل دانش آموزان قلعه گنجی و رودباری مدرسه را فقط به خاطر نداشتن يك جفت كفش برای هميشه ترك كند؟ دانش آموزی داشته ايد كه مدرسه اش سايه كهوری پير و صندلی اش حلب روغن 17 كيلويی و كيفش كيسه برنج پاكستانی باشد كه برنجش را ديگری خورده باشد. آستين های بلند لباس گل و گشادش از دور داد بزند كه پيراهن نيمدار پدرش را پوشيده است؟! اصلا شما پسر بچه دانش آموز 15 ساله ای را ديده ايد كه با دمپايی مادرش سر كلاس حاضر شود و از شادی های زنگ تفريح محروم شود مبادا كه رازش برملا شود و مضحكه همكلاسی ها شود؟! ديده ايد و يا اينكه دانش آموزان و دانشجويان شما دغدغه شان فقط رژيم نامشروع اسرائيل است كه البته آن هم حساسيت به جايی است؟
آقای رئيس جمهور!
اگر حل مشكل مردم استان كرمان به خصوص جنوب پهناور آن، بويژه در ارتباط با خشكسالی، ناامنی و بی شغلی برای دولت شما به طور كامل مقدور نيست، استدعا دارم به كرمان سفر نكنيد تا تصوير شما به عنوان يك ناجی در ذهن مردم فقير مخدوش نشود، لااقل در ذهن آن كشاورز شكست خورده كه خودم شنيدم، يك روز جلو ميز رئيس بانك كشاورزی می گفت: «حالا شما وام های ما را نبخشيد، بالاخره يه روزی هم احمدی نجات می آيه»
شايد او بتواند چند صباحی ديگر با اميد به وعده های شما زنده بماند، اما اگر آمديد و اميدش نااميد شد مثل همان پيرمرد قلعه گنجی توی باغ خشك شده اش دق می كند و می ميرد. (داستانش را از قلعه گنجی ها بپرسيد)
جناب رئيس جمهور!
آيت ا... جنتی پير قوم است. حداقل مردم منطقه ما او را كه خطيب جمعه ام القرای ايران است به عنوان نماد دين می شناسند. آن بزرگوار فرمودند كه نامه شما به رئيس جمهور آمريكا از الهامات خداوندی بوده است. يعنی ايشان معتقدند كه نامه شما به رئيس جمهور آمريكا برای دعوت او و همفكرانش به مكتب پيامبران الهی، الهامی بوده كه از جانب خداوند به شما رسيده و تاكيد كردند كه آن نامه به طور مكرر از صدا و سيما پخش شود و در آينده هم در كتاب های درسی چاپ بشود تا همان دانش آموزانی كه حال و روزشان را گفتم در كتابشان بخوانند و احتمالا بعضی از فرازهای آن جزو سوالات امتحانی شان هم شود. مشكل اينجاست كه اگر روزی به توصيه آقای جنتی عمل شد و دانش آموزان موصوف الحال نامه شما را در كتاب فارسی، يا اصلا چرا فارسی، در كتاب دينی خودشان خواندند، آيا اين سوال برايشان پيش نمی آيد كه چرا خداوند به رئيس جمهور الهام نكرد كه مشكل شام شب ما را حل كند؟!
اگر آمدن و رفتن شما مشكل مردم را به طور كامل و ريشه ای حل نمی كند به كرمان نيائيد و نگذاريد يك مشكل عقيدتی هم به انبوه مشكلات معاش اين مردم اضافه شود.
آقای احمدی نژاد!

من يك آزاده ام، 8 سال درد فقر و گرسنگی را كشيده ام، يك روز در اسارت و در سن 17 سالگی از سر بيكاری نشستم و وصله های لباسم را شمردم، 23 وصله داشت! 8 سال سر گرسنه به بالين گذاشتم و هنوز هر شب از كابوس آن روزهای مرد افكن راحت نمی خوابم. طبيعی است كه درد دردمندان را بهتر از خودشان با تك تك سلول های بدنم می فهمم، در انتخابات رياست جمهوری هم به شما رای ندادم، اما امروز شما را به عنوان رئيس جمهور هفتاد ميليون ايرانی كه كمترين آنها خودم هستم قبول دارم و تقاضا دارم شما به وعده هايتان عمل كنيد. شما مردم ما را از اين زندگی پرمرارت نجات دهيد، شما رنگ سرخ نشاط را جايگزين زرد رويی كودكان ما بكنيد. آن وقت نامه دومتان را با خيال راحت به پاپ يا كوفی عنان يا هر شخصيت ديگری از جهان كه صلاح دانستيد بنويسيد و مشكل بشريت را كه بيشتر ناشی از بی عدالتی و كمتر در نتيجه دوری از سيره انبياست يكجا حل كنيد، ما كه بخيل نيستيم، اما يادتان باشد اول چراغ خانه، بعد چراغ مسجد.
من آنچه شرط بلاغ است با تو می گويم
تو خواه از سخنم پند گير ،خواه ملال
والسلام علی عبادا... الصالحين
آرزومند موفقيت روزافزون شما
كهنوج- احمد يوسف زاده

May 27, 2006

امیرفرشاد ابراهیمی
در تاریخ ۱۴ می در رستورانی بنام بگیست در محله سنت پاولی هامبورگ دو عضو امنیتی از سفارت ایران در هامبورگ بنامهای
محسن مظفری (سجادیان) و جاوید کاشانی با سه تن از اعضای فعال نئونازی ها که نام یکی از آنها فرانک لوکیفر می باشند دیدار می نمایند و هماهنگی های ابتدایی انجام می شود و قرار میشود تا تعدادی از اعضای این گروه به ایران و ترکیه بروند و ضمن آموزش و انجام هماهنگی های لازم ترتیب جمایتهای مالی نیز داده شود .فردای آن روزهمسر سید علی برازنده (حسینی) از اعضای سپاه پاسداران که در سفارت ایران در برلین از مشاوران نظامی سفارت می باشد و عمدتا در ارتباط با تیمهای عملیاتی سپاه و وزارت اطلاعات نیز می باشد و از قرار معلوم عملیات فوق را نیز ایشان هدایت می نماید، به دفتر هورست ماهلر مراجعه می نماید، از چند و چون مکالمات اطلاعی در دست نیست اما تصورش زیاد دور نمی باشد که باید خبر هماهنگی ها را به ایشان داده باشد .پس از آن در تاریخ بیست و یکم اردیبهشت برابر با ۱۱ ماه می مبلغ یک میلیون یورو از سوی فردی با نام محمد جواد غلامی به شماره حواله ۲۰۰۶۰۵۱٨۴٣۲۷۶ با سوئیفت نمره: بی کا ام تی تی آر آی اس ۱۰۰ بنام حسن بزرگیان در آنکارا فرستاده می شود. حسن بزرگیان (علی قبادی) مامور وزارت اطلاعات در سفارت ایران در آنکارا می باشد .

May 26, 2006

Simin Ghanem
صدايی آسمانی- به زيبايی عشق

May 20, 2006

برای رامین جهانبگلو

مدت سه هفته از بازداشت رامین جهانبگلو، اندیشمند و پژوهشگر برجسته ایرانی می‌گذرد و ظاهرا "جرم" او جاسوسی است. این واهی‌ترین اتهامی است، که می‌توان به یک فرد اهل اندیشه و نظر نسبت داد ولی ظاهرا حاکمین دیکتاتور و اقتدارگرای ایران از این که فردی را بنظر خود بی‌اعتبار کنند باکی ندارند. اما آنان نمی‌دانند، که با زدن اینگونه اتهام‌ها اتفاقا آن فرد را نزد جامعه و مردم از اعتباری بیش از پیش برخوردار می‌کنند. اگر پیش از بازداشت این یا آن روشنفکر و پژوهشگر و فیلسوف و نویسنده و روزنامه‌نگار؛ بدلیل سانسور حاکم بر روزنامه‌ها و دیگر رسانه‌ها در ایران، این یا آن روشنفکر از شهرت محدود و کم یا کمتری برخوردار است ، با بازداشت چنین کسانی اتفاقا محبوبیت این یا آن فرد بازداشت شده نزد مردم و دیگر روشنفکران بیشتر شده و همین امر گواه آنست، که رژیم جمهوری اسلامی از هیچ محبوبیتی در مردم برخوردار نیست و هر تمهیدی که می‌اندیشد و به اجرا در می‌آورد به ضد خود یعنی به ضد آن تمهید تبدیل می‌شود. اگر روزی رژیم می‌توانست میرعلایی و سعیدی سیرجانی و تفضلی و مختاری و پوینده را بکشد و تازه پس از آن منتظر واکنش مردم و دیگر روشنفکران در داخل و خارج کشور باشد، اینک دیگر رژیم از چنین امکانی برخوردار نیست و بدلیل هزینه‌های بالای داخلی و خارجی، که می‌بایست برای چنین قتل‌های سیاسی در سطح ملی و بین‌المللی بپردازد، دیگر حتی نمی‌تواند روزنامه نگار شجاع و رک‌گویی مانند اکبر گنجی را بیش از این در زندان نگاه بدارد و ناچار است او را آزاد کند. و چنین است که رامین جهانبگلو را که تنها یک فیلسوف و روشنفکر ارزشمند ایرانی است به جرم جاسوسی دستگیر می‌کند. اما این اتهام بیش از آن که جدی باشد، یک شوخی مسخره و دردناک است و من در این مقاله کوشش می‌کنم دلایل اصلی بازداشت رامین جهانبگلو را بکاوم.

سوسک‌ها و آدم‌ها

جوانان پاکدلی که امروز به خیابانها ریخته‌اند، باید بدانند که این همه، پی‌آمد تن دادن به فرهنگ "خودی" و "ناخودی" است که هم سران جمهوری اسلامی و هم نژادپرستان جدائی خواه به آن سخت پایبندند؛ هنگامی که رسانه‌های سراسری این کشور دمی از دشنامگوئی به هممیهنان سنی، اهل حق، یهودی، مسیحی، زرتشتی و بویژه بهائی باز نمی‌ایستند و صدائی از ما بر نمی‌خیزد، هنگامی که نیمی از مردم این سرزمین، زنان، در هر دمی که می‌کِشند و هر گامی که بر می‌دارند هزار بار خوار می‌شوند و برای آنکه از یاد نبرند که در این سرزمین جایگاهی پستتر از مردان دارند، زنده زنده در کفن سیاه پیچیده می‌شوند و ما خاموشیم، نباید از این نکته در شگفت شویم که این شتر روزی نیز بر در خانه ما بنشیند! اگر از آغاز بر آپارتاید جنسی و آپارتاید دینی شوریده بودیم، امروز کسی را یارای آن نبود که هر چه خواست بنویسد، بی آنکه پروای آزردگی مردم این آب و خاک را بدل راه دهد!

May 14, 2006


به آ هنگهای زيبای نسرين گوش دهيد

May 13, 2006

مقايسه کنيد

پيروزي تيم ملي فوتبال مكزيك برابر كنگو در يك ديدار تداركاتي، ايرنا

در زندانهای جمهوری اسلامی به زنان رحم نمی‌کنند

من هم زمانی که در دهه اول انقلاب سرگرم کارهای مملکت بودم گاهی که چیزهائی می‌شنیدم می‌گفتم صحت ندارد و شایعه ضدانقلاب است. اصلا در تصورم نمی‌گنجید که در زندانهای جمهوری اسلامی عده‌ای حتی به زنان شوهر دار هم رحم نمی‌کنند. خدا را شکر که به زندان افتادم و در اثر اعتصاب غذا مریض شدم و توانستم برای معالجه به عنوان یک مخالف به خارج از کشور بیایم و در نتیجه، دراین سفر مخالفان حکومت به من اعتماد کردند، به سراغم آمدند، و داستانهای خودشان را برایم تعریف کردند. جنایاتی که در حق شان شده است ،و تجاوزهائی که در زندان به آنها شده را بازگو نمودند. اگر شک دارید از دوست عزیزم آقای رضا علامه‌زاده خواهش می‌کنم تا نسخه‌ای از فیلم‌هائی را که در مصاحبه با تعدادی از این خانم‌ها با اجازه شوهرانشان ضبط کرده است برایتان بفرستد. نگوئید اینها مربوط به گذشته بوده است. همین تابستان گذشته اتفاقا در زمان ریاست جمهوری شما ، در کردستان این اتفاق باز هم افتاده است. اگر از خواهر عزیزم که این بلا بر سرش آمده و تن لرزان و خسته‌اش را به خارج از کشور رسانده ، و نیز شوهرش اجازه داشتم نامش را ذکر می‌کردم. اما شما می‌توانید از دستگاه امنیتی‌تان بپرسید لابد به شما نامش را خواهند گفت.

نامه‌ی محسن سازگارا به احمدی‌نژاد

آقای احمدی نژادمن در خارج از ایران پای درد دل ده‌ها نفر نشسته‌ام که عزیزانشان در زندانها کشته شده‌اند ، خودشان تا سرحد مرگ
شکنجه شده‌اند، طعم آوارگی ، بدبختی و بی‌وطنی را تحمل کرده‌اند، هنوز هم خانواده‌هایشان در ایران زیر فشار هستند اما با افتخار خود را ایرانی می‌دانند و از آن مرزوبوم دفاع می‌کنند و حتی برای آبروی روسای مملکت هم غصه می‌خورند. راستی چرا شهروندانی این چنین آزاده و سرافراز باید از مملکت رانده باشند. نمی‌دانم آیا آن روی سکه جمهوری اسلامی را هم دیده‌اید و یا تنها سرتان به رهبری و مجلس و وزرا گرم است؟ آن روی سکه حاکمیت فعلی ، زجر و شکنجه و تبعید و بدبختی و اعدام است.نمی‌دانم شما و آقای خامنه‌ای چطور می‌توانید در راس چنین حکومتی باشید. من به سهم خودم بابت یک دهه‌ای که با این نظام همکاری کرده‌ام ولو بیشتر در بخش‌های صنعتی بوده‌ام، بارها با خدای خودم خلوت کرده‌ام، توبه کرده‌ام، گریسته‌ام، به انقلابیگری و خشونت‌های آن نفرین کرده‌ام، از قربانیان این خشونت‌ها حلال بودی طلبیده‌ام اما هنوز دلم آرام نیست. تنها امیدم به عفو و رحمت الهی است.
جناب آقای احمدی نژاد:دمکراسی نوین ، یکی از مهم‌ترین کشفیات بشر در عصر جدید است. این روش کمک کرده تا بشر وسوسه
حکومت مردمان خطاناپذیر و مافوق بشری را کنار بگذارد و بپذیرد که حکومت کار آدم‌های معمولی و خطاپذیر است. دمکراسی چیزی جز تعبیه روش‌های مناسب برای کنترل حکومت‌گران نیست. شما هم بهتر است بجای خط و نشان کشیدن برای دموکراسی ، بپذیرید که حکومت از امور عقلی است و خداوند هم اراده کرده که امر حکومت توسط خود بشر و با کمک عقل او مدیریت شود. برای استبداد از نوع حاکمیت فقها در ایران هم ، از خدا و پیغمبر خرج نکنید. این رهبران غربی هر چه و هر که باشند ، هر جنایت و یا کار درستی که بکنند ، حداقل در کشور‌های خودشان از مردم می‌ترسند و برای افکار عمومی‌شان احترام قائلند. ناچارند به خواست مردم تن بدهند و برای کشور‌های خودشان خوب کار کنند. شهروندان‌شان در ممالک‌شان با رفاه و آسایش زندگی می‌کنند و هر روز از حکومت و حکومت‌گران نمی‌ترسند. شما هم بهتر است بجای نسخه نوشتن برای دیگران و سینه به تنور چسباندن برای مردم دیگر کشور‌ها ، به فکر مردم خودمان باشید. به وعده‌هائی که به مردم داده‌اید ، عمل کنید. برای گرانی چاره‌ای پیدا کنید. مشکل بیکاری را حل کنید. دست دزدان و قاچاقچیان سپاه و سایر ارگانها را از نفت و سایر امور اقتصادی کشور کوتاه کنید. چاره‌ای برای تجارت دختران معصوم و فقیر ایران به شیخ‌نشین‌ها پیدا کنید. راهی برای حل مشکل خانمانسوز اعتیاد جوانان کشور بیابید و به فکر دهها مشکل کوچک و بزرگ و ریز و درشت مملکت باشید. حالا که به هر کیفیت و با هر روشی در راس دستگاه اجرائی کشور قرار گرفته‌اید ، به جای شاخ و شانه کشیدن یا نصیحت کردن رهبران دنیا ، کمی به داد مردم خودمان برسید. سرتان به کار خودتان باشد و این بچه بازیها را کنار
بگذارید. تصویر تان در دنیا بیشتر شبیه عیدی امین شده است. لااقل به فکر آبروی مملکت باشید.